کودکی با چاپ

 من محمود ذوالفقاری ، متولد ۱۵ دی‌ماه سال ۱۳۴۶ هستم، تحصیلاتم دیپلم است. وی با لختی درنگ درباره محل تولدش گفت: من در تهران و محله نظام‌آباد متولد شدم، پدرم خدابیامرز مستأجر بود و تا سال دوم راهنمایی شاید ۱۵ خانه عوض کردیم، به همین دلیل باید قدری فکر می‌کردم تا مطمئن می‌گفتم در کدام محل به دنیا آمده‌ام. حدود ۱۲ ساله بودم که به میدان رسالت نقل‌مکان کردیم.من از حدود هفت‌سالگی به همراه پدرم در محیط چاپخانه تردد می‌کردم. حتی از آن زمان هم خاطراتی دارم؛ یادم می‌آید زمانی که پدر مسئول شعبه چاپخانه داورپناه بود من را به چاپخانه برد و چند کارگر چاپخانه از جلوی من رد شدند، من به یکی از آن‌ها سلام نکردم، پدرم برای تنبیه مرا روی سکویی قرار داد و مجبورم کرد تا به مدت دو سه ساعت، به هرکسی که از جلوی من رد می‌شود، حتی تکراری سلام کنم.چاپخانه پدر ابتدا «چاپ گل» واقع در چهارراه دروازه دولت بود بعد از آنجا در محله رسالت، پدرم چاپخانه‌ای به نام «گلدان» را تأسیس کرد که در پایین منزل مسکونی‌مان قرار داشت. آن روزها از مدرسه که می‌آمدم، کیف و کتابم را لب باغچه می‌گذاشتم و خودم را به سرعت به چاپخانه می‌رساندم، پدرم خیلی به من سخت می‌گرفت و در حکم استادم بود، او استاد بود و کارگرانی که نزد پدر کار چاپ را آموخته بودند الان چاپخانه‌داران موفقی هستند.حدود ۱۲ یا ۱۳ سال داشتم که به خوبی از پس راه‌اندازی و فرم‌بندی دستگاه‌های مختلف برمی‌آمدم.

مدیر کم سن باسابقه

به خاطر دارم آن زمان وزارت ارشاد تازه شروع به دادن پروانه تأسیس کرده بود، هم‌زمان پروانه مدیریت نیز می‌داد و من اولین کسی هستم که در سن ۱۹ سالگی پروانه مدیریت چاپخانه پدرم را از وزارت ارشاد کسب کردم. آن‌ها برای دادن این پروانه شروطی را گذاشته بود که یکی از آن‌ها ۱۰ سال سابقه کار بود و من توانستم این سابقه را بگیرم. خدمت استاد خودم جناب نیکوسخن رفتم، ایشان در چاپخانه‌اش دو دستگاه ملخی داشت و از من پرسید که کار کردن با ملخی را بلدم یا خیر؟ 

من هم در پاسخ گفتم می‌توانم دو ماشین چاپ ملخی را هم‌زمان با هم راه بیندازم و کارگران چاپخانه پدرم نیز این مورد را شهادت می‌دهند. توقع داشتم که به من بگوید بروم و امتحانی دو ماشین ملخی را راه بیندازم ولی گفت لازم نیست.

گذران جوانی محمود ذوالفقاری در چاپ

حدود ۲۲ ساله بودم و همه‌ی هم‌دوره‌ای‌هایم در آن سن و سال به دنبال عشق‌وحال و تفریح بودند ولی تفریح و زندگی من در چاپخانه خلاصه می‌شد.

شروع به کار مستقل من تقریباً از ۲۳ سالگی بود و تا ۳۲ سالگی سخت کار کردم، نه از مدل‌های امروزی آن، از مدل شب‌کاری‌هایی که پدرانمان کشیدند. پدرم خدابیامرز همیشه تعریف می‌کرد که شنبه‌ها به چاپخانه می‌رفتند و پنجشنبه‌ها کار را رها می‌کردند و پله‌های چاپخانه را بالا می‌آمدند. من نیز در این دوره پا به پای کارگرانم بر سر ماشین‌های چاپ کار کردم.

محمود ذوالفقاری ادامه داد: تا حدود سال ۷۴ با پدرم کار می‌کردم البته در سال‌های ۷۰ تا ۷۳ پدرم چاپخانه را دست من سپرد تا اینکه قصد سفر به مکه را کرد و من چاپخانه را ماهی ۴۰۰ هزار تومان اجاره کردم. البته قبل از آن درخواست یک ماشین چاپ ملخی از مرحوم تیموری را داده بودیم که دو ماشین برایمان رسید و پدر به من گفت ماشین دوم را برای خودم بردارم و اقساطش را پرداخت کنم، من نیز قبول کردم.

بعدازاینکه پدر به سفر حج مشرف شد من یک ماشین چاپ افست تک رنگ ایستاده را از آقای تقی‌زاده خریداری کردم و آقا مصطفی کنجکاو نیز زحمت کشیدند و ماشین را از راه‌پله یک متری پایین آورده و راه‌اندازی کرد. پدر وقتی برگشت و ماشین افست را دید، گفت اجاره یک سال را برمی‌گردانم و در ماشین افست هم شریک هستم. من و پدر همیشه با هم کل‌کل قشنگی داشتیم تا اینکه بعدازآن در طبقه بالا دفتری گرفتم و کار مستقلی را شروع کردم.


از خجسته تا برجیس برای محمود ذوالفقاری

بعد از مدت کوتاهی در سال ۷۵ یک چاپخانه و یک ماشین چاپ دو ورقی ساکورایی تک رنگ به صورت اقساط، (۱۰ قسط ۴ میلیون تومانی) از آقای دهقان‌پور گرفتم و بابت اولین قسط خودروی لنسرم را فروختم و نام چاپخانه را «خجسته» گذاشتم.

حدود سال ۷۵ و ۷۶ بود که شروع به واردات ماشین‌آلات کردم. در همان اثنا بود که با آقای اسبقی، ستار محمدی و فریدون هاتفی شریک شدیم و دومین چاپخانه را به نام «چاپ خاتم» در تهران‌نو تأسیس کردیم. سال ۷۸ بود که آقای اسبقی به من پیشنهاد داد تا من ماشین‌آلات و او نیز مواد اولیه وارد کند.

از آن زمان تقریباً هر دو سال یک‌بار یک چاپخانه جدید را راه‌اندازی ‌کردم. سال ۸۱ بود که «چاپ سبزآرنگ» را تأسیس کردم، فقط چون مکان چاپخانه آماده نبود و مجبور به ساخت‌وساز شدیم، مدت یکسال ماشین‌آلاتمان را در «صحافی سپیدار» نصب کردیم تا اینکه مکان چاپخانه سبزآرنگ آماده شد.

سال ۸۳ بود که مکان «چاپخانه صنوبر» را خریده و «چاپ خجسته نو» را تأسیس کردم. سال ۸۵ یا ۸۶ بود که متوجه شدم «چاپ مازگرافیک» که از چاپخانه‌های بزرگ تهران بود مدتی است در حال زیان دادن است، مجید هاشمی از این بابت خیلی ناراحت بود، برای من نیز بسیار ناراحت‌کننده بود که چاپخانه‌ای به آن عظمت که شبانه‌روز کار می‌کرد و صدای ماشین چاپش منطقه را برداشته بود، رو به زوال است. 

من که از قبل شناختی از وی داشتم و می‌دانستم آدم سخت معامله‌ای است، گفتم کتت را بپوش و برو بیرون، من فقط در این صورت حاضر به خرید چاپخانه هستم؛ او هم قبول کرد.

سال ۸۵ و ۸۶ بود که چاپخانه‌ای به نام «پروانه» در شمیران نو که دو ماشین چاپ داشت خریدم و نام آن را «خجستگان» گذاشتم و سپس چاپخانه را به وردآورد انتقال دادیم، تا اینکه سال ۹۲ آن را به مکان فعلی واقع در کیلومتر ۲ بزرگراه فتح منتقل کردیم.

در چاپخانه‌‎های قبلی هر کاری که سفارش می‌گرفتیم را انجام می‌دادم ولی تقریباً از زمانی که مازگرافیک را گرفتم به این اعتقاد رسیدم که چاپخانه باید در یک رشته خاص کار کند، چون ماشین‌آلات مازگرافیک در حوزه نشر کتاب بود به همین دلیل به صورت تخصصی سمت نشر رفتم و چاپ خجستگان و طایفه را به این حوزه اختصاص دادم و تقریباً بعد از چاپ و نشر کتاب‌های درسی و شرکت افست، من بیشترین حجم کتاب را به چاپ رساندم.

حدود یک سال و نیم پیش بنای چاپخانه آخر را گذاشتم، زمانی که شنیدم دیگر نشر به ته خط رسیده است و وضعیت کتاب و کتاب‌خوانی خوب نیست تصمیم گرفتم به حوزه‌ی بسته‌بندی و لیبل وارد شوم، که البته به زعم خودم خیلی هم دیر شده است بنابراین فعلاً با جواز «چاپ برجیس» در این حوزه فعالیتمان را آغاز کرده‌ایم.

چاپ و دیگر هیچ

من در ۲۱ سالگی ازدواج کردم و دو فرزند، یک پسر ۲۵ ساله و یک دختر ۲۱ ساله دارم که ۱۶ سال است در کانادا زندگی می‌کنند. علاقه‌ی من چاپ بود و هیچ‌وقت سراغ کار دیگری نرفتم ولی اگر قرار باشد مجدداً به دنیا بیایم، دیگر تک‌بعدی نخواهم بود و حتماً دو یا سه کار را به موازات هم پیش خواهد برد که چاپخانه یکی از آن‌ها است. من احساس می‌کنم خیلی تک‌بعدی به چاپ پرداختم.

 کوچک‌تر از آن هستم که توصیه‌ای به اهالی صنف چاپ داشته باشم ولی پیشنهاد می‌کنم کاری که من به‌اشتباه کردم و راهی که به‌اشتباه رفتم را دیگران انجام ندهند و آن این بود که خلأهای چاپ را به درستی شناسایی نکردم و به سراغ کاری رفتم که همه انجام می‌دهند ولی واقعیت این است که در عرصه چاپ خیلی جاهای خالی داشتیم و داریم. 

در صنعت بسته‌بندی هنوز جاهای خالی بسیاری ازجمله تولید جعبه، لیبل، جعبه‌های بسته‌بندی فلزی و غیره وجود دارد که منتظر توسعه و فتح بازار است.

منبع:https://www.chaponashronline.ir/kindness-carnaval/برنای-پرتجربه-محمود-ذوالفقاری/